حسین پورحسین را از همان سالهای ابتدایی خبرنگاریام در روزنامه دیدم و برایم عجیب بود مردی به سن و سال او به جلسات خبری میآید و عاشق مصاحبه گرفتن است. در نشستهای خبری از همه خبرنگاران جوان، چالاکتر بود و حتماً باید بین جلسه، سوژه را گیر میانداخت. برایش فرقی نمیکرد سوژه، بازیگر بود یا مدیر، با همان ترفندهای خاص خودش به سمت او میرفت و خدا میداند هیچ وقت دست خالی برنمیگشت.
کمکم او را شناختم، فهمیدم از آن دسته آدمهایی است که تکلیفش با زندگی روشن است برای همین با شور و ذوق عجیبی کارش را انجام میداد. او عاشق سینما و نوشتن بود و برای سینما هر کاری کرد. کتاب «صد سال سینما در مشهد» را نوشت، سینما ساخت، تهیهکنندگی سه فیلم را بر عهده گرفت، فعالیتهای مطبوعاتی زیادی انجام داد، با بزرگ و کوچک سینمای ایران از ستارهها گرفته تا مدیر مصاحبه کرد و با آنها عکس گرفت، تجربه مدیریتی داشت و خیاطی هم کرد. مگر وظیفه ما در این دنیا چه میتواند باشد جز آنکه تکلیف خودمان را روشن کنیم و بدانیم کجای دنیا ایستادهایم و در قبال این شناخت، کار کنیم و لذت ببریم.
پورحسین به هر آنچه خواست رسید و از این جهت برای او احترام خاصی قائلم. حالا میفهمم لبخندی که همیشه بر لب داشت، معنا پیدا کرده است. امیدوارم همان طور که در این دنیا حالش خوب بود و تا روزهای آخر عمرش دوید در آن دنیا هم حال خوبی داشته باشد و از آن بالا به ما لبخند بزند.
نظر شما